Web Analytics Made Easy - Statcounter
به نقل از «ایسنا»
2024-04-27@12:20:37 GMT

داستان دختری با دستان آبی در خیابان انقلاب

تاریخ انتشار: ۹ اسفند ۱۴۰۲ | کد خبر: ۳۹۸۴۷۶۵۲

داستان دختری با دستان آبی در خیابان انقلاب

‍‍‍‍‍‍

دختری بود با دستان آبی رنگ؛ نشسته پشت میزی برِ خیابان انقلاب صنایع‌دستیِ چوبی می‌فروخت. چوب‌هایی را که از پیش تراش داده و سمباده زده رنگ می‌زد و برایشان شخصیت و داستان تعریف می‌کرد. بعضی وقت‌ها هم داستان‌ها را می‌کشید.

دختَرَکانش را برِ خیابان انقلاب نشانده و بر تن هر کدامشان لباس‌های رنگی را نقش زده بود؛ زرد و آبی و نارنجی و صورتی و بنفش.

بیشتر بخوانید: اخباری که در وبسایت منتشر نمی‌شوند!

چشمانشان، گونه‌هایشان و لب‌هایشان می‌خندید. یکی کلاه بر سر کرده، دیگری گیسوان مجعدش را روی شانه ریخته، یکی بر گیسوان آشفته‌اش گل زده و دیگری دو گیسش را بافته بود. دخترکان کوچک و زیبای برِ خیابان انقلاب هر کدام به شکل و رنگ و نقشی تصویر شده بودند. یکی گلدانی در دست داشت و دیگری دسته گلی؛ آن‌یکی قلبی در دست گرفته بود، دیگری ساز می‌زد و دیگری آغوشش را برای دوستی گشوده بود.

تنشان چوبی بود. سازنده دخترکان چوبی، تکه‌ای از چوب را طرح و بُرش زده، سمباده کشیده بود. از بعضی دیگر قسمت‌های چوب هم استفاده کرده و جاکلیدی و گردن‌بند و... ساخته بود؛ اما مشخص بود که دخترکانش را بیشتر دوست دارد؛ دخترانی شبیه خودش. 

درباره هنرش که صحبت می‌کرد برقِ چشمانش با برق چشمان دخترانش یکی می‌شد؛ به آن‌ها که نقاشی‌شان کرده نگاه می‌کرد، نشانشان می‌داد و می‌گفت که «خودم طراحی‌شان کردم؛ به نظرم هر کدام شخصیت متفاوتی دارند و یک‌طور به دنیا نگاه می‌کنند؛ اما در نهایت همه‌شان را دوست دارم، هر کدام از این دخترها یک‌طور زیباست.»

نامش زهراست؛  ۲۱ ساله. دستانش رنگی است و صندلی و بساطش را کنار خیابان انقلاب برپا کرده؛ بساطش میزی است به اندازه دو در یک متر که با رومیزی یاسی‌رنگی پوشانده شده. جسورانه و بلند می‌خندید. به نظر از آن‌ آدم‌های جنگجو بود که مشکلات را دور می‌زند و برای دور زدن مشکلات از هر تلاشی فروگذار نیستند؛ از آن‌ آدم‌هایی که جایی کم می آورند اما در خلوتشان راهی برای ساختن پیدا می‌کنند. دستانش آبی بود و رنگ را با انگشتانش روی چوب پخش می‌کرد. همزمان که کار می‌کرد می‌خندید و صحبت می‌کرد. همان ابتدای مکالمه خندید و گفت که مشکلی ندارد چهره‌اش در تصاویر پیدا باشد. نقاشی‌اش روی چوب را ادامه می‌داد، بلند می‌خندید و گردن‌بندهای چوبی می‌ساخت. 

روی یکی از قطعه‌های چوبی ساخته شده، آدمی را کشیده بود که دست‌های بلندش پله شده و تا زیر پایش‌ آمده بود؛ قدم‌ بر دستان خود می‌گذاشت و کنار اثر توضیح داده بود «ممنون که پشتم نبودید؛ این باعث شد خودمو پیدا کنم.» این جمله و تصویر، داستان بسیاری از هنرمندان صنایع دستی است. 

به گزارش ایسنا، داستان بخش قابل توجهی از هنرمندان سازنده صنایع دستی با جسارت آغاز می‌شود؛ گاه با طرح یک سوال که «حالا باید چه کنم؟» 

این هنرمندان که هر کدامشان خود داستانی دارند، با ساخت هر اثر، داستانی جدید خلق می‌کنند و این داستان در داستان‌ها جایی بدل به قصه‌گویشان می‌کند که هزار و یک‌شب داستان دارند. خلق صنایع دستی، با انسان و هر آنچه که در وجود آدمیزاد جریان دارد پیوند خورده است؛ بر همین اساس ارزش‌گذاری صنایع دستی امری فراتر از قیمت مواد اولیه و هزینه‌های ثانویه است. 

هنر دستی کاملا توسط دست و با استفاده از ابزار ساخته می‌شود و این اولین و مهم‌ترین تفاوت آن با آثاری است که امروز بدون دخالت فیزیکی انسان، با طرح و برنامه‌ریزی ساخته می‌شود. در دنیایی که به سوی استفاده از هوش مصنوعی قدم برداشته، حفظ و نگه‌داری از صنایع دستی و حمایت از هنرمندان این حوزه بیش از پیش اهمیت پیدا می‌کند. 

پروسه شکل‌گیری هنر و به دنبال آن هنرهای دستی معمولا دارای پروسه‌ای احساسی است که هنرمند بخشی از تجربیاتش را در اثر به جا می‌گذارد. همچون دختر جسوری که برِ خیابان انقلاب نشسته است و امثال او که هنرمندند و بعضی به اشتباه تمیزی میان آنان و فروشندگان قائل نمی‌شوند. 

بیشتر بخوانید: 

داستان دست‌فروشی یک هنرمند دهه هشتادی/ بر بساطی که بساطی نیست! ماجرای دوستی قدیمی یک مرد با آتش/ تولدی در میان شعله‌ها!

دخترک هنرمند از کودکی نقاشی می‌کرده، اما حالا یک سال و نیم از زمانی که نشسته کنار خیابان و آثارش را برای فروش گذاشته می‌گذرد. می‌گفت تا همین اردیبهشت یا خردادماه میز نداشت اما از آن زمان در مکانی که حالا مستقر است، ثابت حضور دارد. خندید و با چرخاندن سرش به سمت راست و چپ گفت «قبلا اینور بودم، اونور بودم، هر جا که می‌شد. حالا اما خداراشکر در کل اوضاع خوبه و مستمر اینجا هستم.» 

او با انگشتان رنگی‌اش بر چوب می‌کشید و رنگ آبی را پخش می‌کرد. آسمان آبی را از آبی کم‌رنگ به پررنگ ادامه داد؛ «نقاشی‌هایم را تا جایی که بشه همین‌جا انجام می‌دهم، خونه وقت نمی‌کنم و از طرفی هم اینجا ایده بیشتری می‌گیرم. با دیدن آدم‌ها داستان‌ها شکل می‌گیرن و بعد می‌شینن روی چوب. بعضی از کارهای من در واقع داستان آدم‌ها روی چوبه.»

انتهای پیام 

منبع: ایسنا

کلیدواژه: صنایع دستی هنر دستی نقاشي دفاع مقدس جنگ تحمیلی صنایع دستی انتخابات مجلس دوازدهم خیابان انقلاب صنایع دستی روی چوب آدم ها

درخواست حذف خبر:

«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را به‌طور اتوماتیک از وبسایت www.isna.ir دریافت کرده‌است، لذا منبع این خبر، وبسایت «ایسنا» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۳۹۸۴۷۶۵۲ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتی‌که در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.

با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.

خبر بعدی:

ممنون به خاطر همه چیز: خداحافظ برای همیشه!

به گزارش "ورزش سه"، «نسل طلایی والیبال ایران» این کلید واژه‌ای است در یک دهه اخیر بارها و بارها در مورد والیبال ایران تکرار شده است. یک سری بازیکن جذاب که با خولیو ولاسکوی بزرگ والیبال ایران را به جمع بزرگان دنیا رساندند و فقط و فقط خاطره خوش از خودشان به جا گذاشتند و‌ بس.

اما داستان ستاره‌های این نسل طلایی با هم خیلی فرق داشته است. یکی به مربیگری رو آورده، یکی به بحث پایه ورود کرده، بعضی‌ از آن‌ها آخرین سال‌های بازی خودشان را پشت سر می‌گذارند و البته تعدادی از این نسل هم هنوز در بالاترین سطح والیبال حضور دارند.

سید محمد موسوی و امیر غفور جزء دسته آخر هستند، یعنی بازیکنانی که هنوز در جلد فوق‌ستاره ظاهر می‌شوند و در دو فصل اخیر هم عنوان ارزشمندترین بازیکن لیگ والیبال ایران را تصاحب کردند. کسی که به توانایی این دو نفر شک داشته باشد احتمالا خیلی والیبالی نیست. غفور که امسال یکی از بهترین‌های لیگ رومانی بوده و موسوی هم که نمایش‌های درخشان و قهرمانی اخیرش با فولاد سیرجان را تماشا کردیم.

بعد از فینال لیگ با محمد موسوی صحبت‌ کردیم و همان موقع متوجه شدیم که انگار قرار نیست در تابستان او را کنار تیم ملی ببینیم، هر چند که او از صحبت در مورد این موضوع طفره رفت. با این حال چند روز پیش مطمئن شدیم که او نمی‌خواهد در لیگ ملت‌ها کنار تیم ملی باشد و حالا امروز این خبر رنگ و بوی رسمی به خود گرفت.

یکی از بهترین مدافعان دنیا در سالیان اخیر برای دومین بار طی دو سال گذشته از تیم ملی انصراف داد. موسوی دوسال پیش قبل از قهرمانی جهان با یک مصاحبه آتشین و دلایلی مثل کمبود امکانات از تیم ملی کناره‌گیری کرد اما این بار در سکوت خبری دست به اقدامی مشابه زد.

هیچکس نمی‌تواند خاطرات خوبی که سید برای والیبال‌دوستان به جا گذاشته را فراموش کند. دفاع‌ها و اسپک‌هایی که بعضاً حتی رقبا را هم وادار به تشویق و احترام کرد و در نهایت نقش مهم او در افتخارات آن نسل جذاب انکارشدنی نیست، اما بالاخره یک جا همه چیز به پایان می‌رسد و چه بهتر که همراه با یک خداحافظی با کلاس باشد. به نظر می‌رسد که این رفت و برگشت‌ها به تیم ملی نه برای سید قشنگ است و نه تیم ملی؛ پس چه بهتر که داستان جذاب این دو همین جا به شکل کامل تمام شود، حتی اگر معجزه شد و تیم ملی توانست بلیت المپیک پاریس را کسب کند.

در مورد امیر غفور اما داستان متفاوت است. او سال گذشته حتی نامه خداحافظی‌اش را هم منتشر کرد و هیچوقت هم چراغ سبزی برای بازگشت نشان نداد که بخواهیم از او خرده بگیریم. غفور هم مثل موسوی یکی از اعضای آن نسل طلایی بود و احتمالا بهتر است از فدراسیون و مربیان تیم ملی بخواهیم که دیگر او را به تیم ملی دعوت نکنند چون خودش علنا پایان کارش در این عرصه را اعلام کرده است.

هر چه که هست به نظر می‌رسد که این دو فوق‌ستاره والیبال ایران در تیم ملی به خط پایان رسیده‌اند؛ یک داستان زیبا که امروز صفحه آخر آن هم ورق خورد و به پایان رسید.

دیگر خبرها

  • دستان شگفت انگیز مرحله یک هشتم نهایی جام حذفی
  • سیمینی که دانشور بود
  • بدترین فیلم‌های ترسناک تاریخ سینما!
  • کدام کتاب «سروش صحت» باعث صف طولانی در اصفهان شد؟
  • آدینه با داستان/ چی از آسمان افتاد؟!
  • داستان تیتراژ سریال دلیران تنگستان
  • چند بار باید دستان خود را بشوئید؟
  • ممنون به خاطر همه چیز: خداحافظ برای همیشه!
  • داستان عاشقانه سمی یک پروانه!
  • تصادف والدین و دختری خردسال در انتظار پدر و مادر